نه سلامم سلام، نه قیامم قیام دل اگر نشکند به چه ارزد نماز نه به جانم شرر، نه به حالم نظر نه به خود آمدم، نه ز خود میروم همه جا زمزمه است، همه جا همهمه است نبرد غیر اشک، دل ما را به راه نشوی تا حزین هله با مِی نشین به سر آمد اجل، نسرودم غزل هله امشب ببر به حبیبم خبر هله از جانِ جان، چه نوشتی؟ بخوان ! بِبَریدم به دوش، به کوی میفروش کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!! ومن شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!! درون کلبه ی خاموش خویش اما کسی حال من غمگین نمی پرسد!!! و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم درون سینه ی پرجوش خویش اما!!! کسی حال من تنها نمی پرسد ومن چون تک درخت زرد پاییزم !!! که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او ودیگر هیچی از من نمی ماند!!!
نه رسیدم به خویش، نه رسیدم به او
نه نمازم نماز، نه وضویم وضو
نه بریز اشک چشم، نه ببر آبرو
نه یکی حسبحال، نه یکی گفتوگو
نه شدم سربلند، نه شدم سرفرو
همه جا «لاشریک... »، همه جا «وحده... »
نکند غیر آه، دل ما را رفو
هله سر کن غزل، هله تر کن گلو
همهاش هوی و های، همهاش های و هو
که غمش مال من، که دلم مال او
هله گوش گران! چه شنیدی؟ بگو !
که شرابم شراب، که سبویم سبو
92/2/20
3:4 صبح
3:4 صبح
نه رسیدم به خویش ، نه رسیدم به او
بدست از یاد رفته در دسته
شب و روزم گذشت به هزار آرزو